[3] "Death or Life"
پارت 3
سوار ماشین شد و به طرف خونه راه افتاد
ذهنش مشغول بود الان حدودا 7 ماهه که داره ردشو میزنه ولی هیچی نشونی ازش پیدا نمیکنه فقط اسمشو بین خلافکارا و خورده جیب برای شهر میشنوه از خیلی هاشون شنیده که هیچکس تا حالا چهره و هویت واقعی اونو ندیده و حتی کسی نمیدونه اون یه زنه یا مرده
حدس زدن و پیش بینی کردن براش سخت بود چون اطلاعات زیادی در بارش نداشت اما میدونست باند خلافکاری خیلی قدرتمندی داره روز ها و شب های زیادیه که داره تلاش میکنه تا اونو گیر بندازه ولی انگار این کار ساده ای نیست
بعد از 30 دقیقه رانندگی توی پارکینگ مجتمع مسکونی سازمان توقف کرد و از ماشین پیاده شد از توی صندوق عقب کولشو برداشت و به طرف اسانسور رفت دکمه اسانسورو زد و بعد چند لحظه در باز شد و رفت داخل
در خونه رو باز کرد و وارد شد دستشو روی دیوار درست جایی که کلید برق قرار داشت کشید و لامپ هارو روشن کرد کولشو انداخت روی زمین کتش رو در اورد و روی کاناپه وسط حال دراز کشید به سقف زل زده بود که بعد از چند دقیقه چشماش ناخوداگاه بسته شدن
ویو صبح"
با صدای زنگ گوشیش چشماش رو باز کرد بعد از چند لحظه تازه متوجه وضعیتش شد خوابیدن روی کاناپه با اون لباسا باعث شده بود بدنش خشک بشه و تکون خوردن براش سخت بود گوشیو برداشت و به تماس جواب داد :
جیمین : بله سرهنگ
سرهنگ : پارک تو کجایی ؟
جیمین : خونه قربان
سرهنگ : سریعا بیا سازمان
جیمین : بله قربان
بعد از اینکه تلفنش رو قطع کرد سعی کرد به بدنش کش و قوسی بده تا بتونه از جاش بلند شه صدای قولنج های بین مفصل ها و استخون هاش کل فضای خونه رو پر کرده بود
از جاش بلند شد به طرف حموم رفت تا دوش بگیره لباساشو در اورد شیر اب رو باز کرد و رفت زیرش ، برخورد قطره های اب با بدنش حس خوبی بهش میداد انگار بدنش اون حس ملایمت رو پیدا کرده بود چند دقیقه زیر دوش موند دلش نمیخواست این حس خوبو ول کنه ولی مجبور بود بره از حموم اومد بیرون حولشو دور خودش پیچید بدنش و موهاشو خشک کرد لباس هاشو پوشید و بعد از خوردن صبحانه از خونه رفت بیرون....
سوار ماشین شد و به طرف خونه راه افتاد
ذهنش مشغول بود الان حدودا 7 ماهه که داره ردشو میزنه ولی هیچی نشونی ازش پیدا نمیکنه فقط اسمشو بین خلافکارا و خورده جیب برای شهر میشنوه از خیلی هاشون شنیده که هیچکس تا حالا چهره و هویت واقعی اونو ندیده و حتی کسی نمیدونه اون یه زنه یا مرده
حدس زدن و پیش بینی کردن براش سخت بود چون اطلاعات زیادی در بارش نداشت اما میدونست باند خلافکاری خیلی قدرتمندی داره روز ها و شب های زیادیه که داره تلاش میکنه تا اونو گیر بندازه ولی انگار این کار ساده ای نیست
بعد از 30 دقیقه رانندگی توی پارکینگ مجتمع مسکونی سازمان توقف کرد و از ماشین پیاده شد از توی صندوق عقب کولشو برداشت و به طرف اسانسور رفت دکمه اسانسورو زد و بعد چند لحظه در باز شد و رفت داخل
در خونه رو باز کرد و وارد شد دستشو روی دیوار درست جایی که کلید برق قرار داشت کشید و لامپ هارو روشن کرد کولشو انداخت روی زمین کتش رو در اورد و روی کاناپه وسط حال دراز کشید به سقف زل زده بود که بعد از چند دقیقه چشماش ناخوداگاه بسته شدن
ویو صبح"
با صدای زنگ گوشیش چشماش رو باز کرد بعد از چند لحظه تازه متوجه وضعیتش شد خوابیدن روی کاناپه با اون لباسا باعث شده بود بدنش خشک بشه و تکون خوردن براش سخت بود گوشیو برداشت و به تماس جواب داد :
جیمین : بله سرهنگ
سرهنگ : پارک تو کجایی ؟
جیمین : خونه قربان
سرهنگ : سریعا بیا سازمان
جیمین : بله قربان
بعد از اینکه تلفنش رو قطع کرد سعی کرد به بدنش کش و قوسی بده تا بتونه از جاش بلند شه صدای قولنج های بین مفصل ها و استخون هاش کل فضای خونه رو پر کرده بود
از جاش بلند شد به طرف حموم رفت تا دوش بگیره لباساشو در اورد شیر اب رو باز کرد و رفت زیرش ، برخورد قطره های اب با بدنش حس خوبی بهش میداد انگار بدنش اون حس ملایمت رو پیدا کرده بود چند دقیقه زیر دوش موند دلش نمیخواست این حس خوبو ول کنه ولی مجبور بود بره از حموم اومد بیرون حولشو دور خودش پیچید بدنش و موهاشو خشک کرد لباس هاشو پوشید و بعد از خوردن صبحانه از خونه رفت بیرون....
۶۳.۱k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.